حکایت خیابان پاسداران - دلخوری افتخاری از چهره زشت هفته شدن

مکتوبی رسید با مضمون عنوان بالا. گزیده ای از مقاله ای که اینچنین آغاز می شه: 

ساعت یازده صبح در خیابان پاسداران قرار گذاشته بودیم . روبروی برج سفید . کمی دیر رسیدم . مثل همیشه ! نزدیک به دوساعت با هم بودیم . خیلی حرف زدیم . از دنیای هنر گرفته تا مرز سیاست .

چندین سال است که علیرضا افتخاری را از نزدیک می شناسم . بسیار احساساتی و زود رنج است . خیلی وقت ها از روی عصبانیت تصمیم می گیرد ولی خیلی زود پشیمان می شود . به مادرش علاقه ی فراوانی دارد و دلتنگی هایش را با او قسمت می کند . تنهایی را دوست دارد و در خلوت شعر می گوید و زلف احساس شانه می زند . بقیه را اینجا بخوانید 

 

و بخونید جواب من رو: 

 
با درود
 
متاسفانه حکایت به این سادگی که عنوان شده نیست. حکایت بردباری در مقابل اندیشه ی مخالف نیست که بسیاری این بردباری را در عمل نشان داده اند و دست به تیغ نبرده اند اگرچه رویشان از ضربات تیغ آنان که ادعای گفتگو می کنند خونین است. حکایت حکایت جلاد است و قربانی. حکایت مردمی ست که از ستم به جان آمده اند و آنها که به هر شیوه ای دست می آلایند که صباحی چند خونی بیشتر از این مردمان بمکند. و اینجا متاسفانه بحث سیاه و سفید نیست، رنگی جز رنگ خون در این ماجرا نمی بینید.
 
این که احترام و کرامت انسانی در کار بوده به اعتقاد من جز فریبی نیست. بوسه بر دست جلاد زن، نمی تواند از قربانی انتظار احترام داشته باشد. روح لطیف نمی تواند بر این همه ستم چشم فرو بندد و به بهانه ی احترام به کرامت انسانی در مقابل ستم، قد چاکری خم کند. بت شدن آسان است اما بت ماندن نیازمندن تلاش است و لیاقت. اگر ما مردمی هستیم که بت می سازیم و به راحتی بت می شکنیم، که من در فرض آن شک دارم، نه به خاطر این است که بی وفاییم، بلکه به این خاطر است که وقتی می بینیم بت ساخته ی ما چون خاری در چشم فرو می رود، تاب تحمل نمی کنیم و بدورش می اندازیم. کاش می توانستیم در همه ی موارد اینکونه هوشمند و نابردبار باشیم.
 
فرهنگ و سیاست دست در دست همند برای پیش بردن جامعه. هم فرهنگ از سیاست بهره می برد و هم سیاست از فرهنگ. فرهنگی بی سیاست بوته ی بی خاصیتی ست که حتی بدرد سوختن هم نمی خورد و صدها برابر بدتر از آن سیاستمدار بی فرهنگ است.
 
و کلام آخر اینکه به هر هنرپیشه ی دستبوس نام هنرمند نمی توان نهاد. نام هنرمند بر هر چاکر قدرتی ننهیم که قدر هنرمند بیش از اینهاست. و بر آن که به جای عذر خواهی از مردم، کاسه ی گدایی محبت دست گرفته اشک یاری نثار نکنیم!