یک یادداشت ساده در فیس بوک

ماجرا از یه یادداشت ساده که در مورد طلبکاری ذاتی بسیاری از ما "ایرانی ها" شروع شد. متن یادداشت، که دوستی توی فیس بوک گذاشته بود، اینه: 

 

در شهری در آمریکا، آرایشگری زندگی می‌کرد که سالها بچه‌دار نمی‌شد. او نذر کرد که اگر بچه‌دار شود، تا یک ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح کند. بالاخره بچه‌دار شد و به نذرش عمل کرد. مشتری اولش یک شیرینی فروش بود. آرایشگر ماجرا را به او گفت و پولی نگرفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز کند، یک جعبه بزرگ شیرینی و یک کارت تبریک و تشکر از طرف قناد دم در بود. روز دوم یک گل فروش به او مراجعه کرد و هنگامی که خواست حساب کند، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز کند، یک دسته گل بزرگ و یک کارت تبریک و تشکر از طرف گل فروش دم در بود. روز سوم یک مهندس ایرانی به او مراجعه کرد. در پایان آرایشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع کرد. حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز کند، با چه منظره‌ای روبرو شد؟   فکرکنید. شما هم یک ایرانی هستید.

چهل تا ایرانی، همه سوار بر آخرین مدل ماشین، دم در سلمانی صف کشیده بودند و غر می‌زدند که پس چرا این مردک حمال الاغ مغازه‌اش را باز نمیکنه. 

 

من هم طبق معمول، چون فضول محلم، این نظر(یا بقول از ما بهترون کامنت) رو نوشتم: جالبه که همه مون قبول داریم که طلبکار بدنیا اومدیم؛ می گیم بده اما باز وقتی پاش می افته فریاد طلبکاریمون به آسمون هفتم بلند می شه

 

این دوستم اما دوستان فرهیخته زیاد داره و دوست دیگری چنین پاسخ دندون شکنی به هر دوی ما داده: گرچه بنای مخالف خوانی ندارم ولی ابنگونه قضاوت را به حساب نشناختن مردم ایران و نیز مردم دیگر جاها بایدگذاشت.پاره ای عادتها هست که ما نزد خودمان می شناسیم ولی چون نگاهی کنجکاو نداشته در جامعه میهمانی که زندگی می کنیم این همانی همان ایراد جامعه خودمان در ایران را نمی بینیم واین ایراد به سبب ضعف ابزاری مان در تحلیل داده های رفتار شناسی است.و به بیانی دیگر، در جوامعی که ظاهری تمام وکمال متفاوت از ما دارند شاید نتوانیم تشخیص دهیم که همین ایراد ها البته با تفاوتهایی که برخاسته از تفاوت ها در نشانه ها و المانهای فرهنگی است می تواند با شدت بیشتر یا کمتر وجود داشته باشد ولی نه همچون هم و یکسان، بلکه به شکل این همانی های رفتاری.البته در برخی از حوزه های فرهنگی اروپایی رفتارهایی بسیار شبیه رفتارهای فرهنگی خودمان را هم می توانیم ببینیم.به ویژه در حوزه مدیترانه این موارد شبیه بسیار است.مراد از این بحث که می دانم اگر از دید علمی به پیش برود بی تردید برای همگان نمی تواند جذاب باشد این است که مرغ همسایه به حقیقت غاز نیست.در میان وابستگانم زنی هلندی زندگی می کند که36سال در ایران و در اصفهان ساکن بوده اند و به جرات ایران را نسبت به خیلی از ایرانیان ، بیشتر گشته است و تا پیش از نقل مکانشان برای زندگی به هلند،همیشه اصرار داشت تادر تابستان یک ماهی را به گشت و گذار در نقطه ای تازه از ایران سر کند.وی فارسی را چنان حرف می زند که محال است در پشت تلفن کسی تشخیص دهد ایرانی نیست.همین چند سال پیش بود شب نزدشان بودم از حرف و نقل کردن هموطنانم گله می کردم به میان حرف من و عمو آمد و گفت این مشکل در میان هلندی ها هم هست فقط موضوع این است که اثر بخشی اش روز به روز کمتر می شود ولی آدم های احمق که بخواهند دور هم بشینند و در باره دیگری حرف بزنند و نقل مجلس آنان حرف ونقل دیگران باشد درست همچون حرف حرفی های زنان دهاتی ایران در این هلند هم هست .باور کنید سکوت کردم و به فکر فرو رفتم.وی اکنون در شبکه درمانی هلند به کار مشغول است و با وجودی که حاصل چهار دهه زندگی اش را از دست داد و به زادگاهش آمد تا با وجود سن زیاد باز کار کند(دلیل محفوظ ولی رژیم با بازداشت همسر ایرانی وی و آزار ایشان سبب مهاجرت اجباری ایشان شد و تمام اموال وخانه و یک پاساژدر مرکز رشت و شش مغازه در اصفهان را همراه با املاکی همچون باغ و مطب پزشکی را مصادره کرد) ولی او با چنان احترامی از ایرانیان فرزانه سخن گفته و با مباهات از تاریخ ما می گوید و از ادبیات ما می گوید که باید کمی هم شده به فکر فرو رفت.

من نمی دونم شما چند بار متن این دوست فرهیخته رو خوندین اما از شما چه پنهون که من مجبور شدم دو سه باری بخونم تا بفهمم که جریان چیه. من متاسفانه ایشون رو نمی شناسم و نمی دونم چه می کنند. اما حدسم اینه که باید جامعه شناس، محقق و یا روزنامه نگار باشن. در هر حال بوی روشنفکری از کلامشون بر می آد. بدون اینکه قصد توهین داشته باشم از بکار بردن "روشنفکر" که این روزها کاریست که همه می کنند و هر عیب و نقصی که توی جامعه مون وجود داره رو از چشم این جماعت می بینن. 

 

اما چیزی که در نظر اول در مقاله ی این دوست فرهیخته به چشم می آد اینه که  مائی که از جامعه مون انتقاد می کنیم و ناهنجاریهای اجتماعی رو به رخ می کشیم آدمهایی هستیم نادان که چشم دیدن و گوش شنیدن نداریم و نگاهمون نگاهی ست سطحی و شناختمون از جامعه ی میزبان به اندازه ایی کم است که اظهارنظرمون و قیاسمون بدرد لای جرز می خوره. و دلیل این مطلب هم خانمی ست هلندی که، احتمالان بر حسب ادب خاص مردم شمال اروپا، برای دلخوش کردن این دوست فرهیخته ی ما به یادآوری مفاخر فرهنگی ما پرداخته. در این مورد و در مورد فرهیختگانی که در طول تاریخ در جغرافیای شناور ایران زیسته اند و همیشه هم یا با خودسانسوری و یا دیگر سانسوری مواجه بوده اند، به سخن طنز نویس بزرگ معاصر آقای هادی خرسندی که به سبب "فرهیختگی" ما ایرانیان در اروپا، همچون بسیاری دیگر از بزرگان فرهنگی مان، در تبعید به سر می برد بسنده می کنم. مضمون گفته ی ایشون اینه که: ملت ایران دوهزار و پونصد سال طول کشید تا از کوروش به احمدی نژاد برسه! 

 

واقعیت اینه که ا. ن. و حاکمیت موجود برآیند نیروها و تفکرات حاکم بر جامعه ماست. اگر جامعه ابن الوقت و منفعت طلب نباشه، حکومتی منفعت طلب، دروغگو و فرصت طلب رو تحمل نخواهد کرد. این فرق اساسی جامعه ی ما و جوامعی مثل جامعه ی نروژ، هلند و سوئد هست.  

 

من از هیچ دانشگاهی فارغ التحصیل نشده ام، اما در بزگترین دانشگاه جهان، یعنی میون مردم کوچه و بازار خیلی چیزا یاد گرفته ام. چه اون زمانی که بعنوان شاگرد اتوبوس توی جاده ها ویلون بودم و چه زمانی که در پی فعالیتهای "ممنوعه ی سیاسی" از این شهر به اون شهر در مهاجرت، چه در تهران دود گرفته، چه در گیلان مه گرفته، چه در خوزستان غبار آلود، چه در کردستان با غیورانش، چه در مازندران و خراسان و اصفهان. با مردم بوده ام و از اونها یاد گرفته ام! امروزه روز هم که چهارده سال از مهاجرت ناخواسته ام می گذره، کوله باری از تجربه ی زندگی در فرنگ و شناخت مردم فرنگستان رو بدوش می کشم. هرگز دوستی یا خویشی که پاساژ و چند تا مغازه و فلان و بهمان داشته باشه نداشته ام. دوستانم یا رفتگرند، یا کارگر. بیهوده نیست که بعنوان نماینده ی کارگرها انتخابم می کنن و بهم رای می دن. بخاطر "چهره ی زیبام" نیست، بلکه بخاطر نگاه کنجکاومه که در این دیار ارزشکذاری می شه. 

 

روزی توی یه تاکسی توی استکهلم چنین جمله ای به گوش رسید وقتی که بحث از سفر برای تفریح شد. که چرا بیخود پول صرف اینور و اونور می کنین. من که می رم ایران که بهترین "عشق" و "حال" رو می شه اونجا کرد. و صد البته اشاره ی راننده ی محترم به سواستفاده از فقر حاکم بر سرزمینمون برای "کامجویی" بود.  

 

احتمالا این دوست فرهیخته ی ما که احتمالان بتازگی از ایران مهاجرت کرده اند و یا هنوز پا به "اینسوی آب" نگذاشته اند. اگر چهارده سال با "نگاه جوینده" در این دیار روز شب کنند در خواند یافت که تفاوتها بسیار عمیقتر از آنست که تصور می کنند. کمی که بمانند خواهند دید اونهایی که برای احقاق حقوق خود در وطن حتی انگشتی هم بلند نکرده اند، اینجا از حق من دم می زنند و بدون پرداخت یک پول سیاه بعنوان مالیات، سهم خویش طلب می کنند. 

 

در هر حال توصیه ام به این دوست فرهیخته ام اینه که اولا زبونشون رو به زبون مردمی عامی، مثل من، نزیک کنند تا بحثهای علمی شون قابل فهم باشه. بعد هم دیگران رو دست کم نگیرند. مطمئن باشن که "عوام" هم که از بحث علمی خسته می شن و یا نمی کشن چنین بحثهایی رو، حرفهایی برای گفتن دارن. و سوم اینکه کمی بخودشون زمان بدن که با میحط بیشتر آشنا بشن، شاید بد نباشه که یه چند سالی تجربه کنن زندگی در هلند رو و وقتی بزبون هلندی تسلط پیدا کردن و با مردم کوچه و بازار بیشتر آشنا شدن و به زبون محلی وارد گپهای دوستانه و یا به گفته ی ایشون ( که امیدوارم منظورشون تحقیر "زن دهاتی ایرونی" نبوده باشه) حرف حرفی های زنان دهاتی ایران شدند، متوجه خواهند شد که تفاوت از کجا تا بکجاست! بماند که به بینش من فرهنگ یک جامعه را بر اساس فرهنگ تک تک خرده اجتماعات اون جامعه باید ارزیابی کرد و نه گزیده ای از آنچه که خوب است و نادیده گرفتن هرآنچه که نا پسند است. این تفکر که فرهنگ "خوبها" فرهنگ جامعه است و نه آن "خاله زنکها" به مانند مدال آوردن دانش آموزان نخبه ایرانی ست در میادین بین المللی برای نشان دادن پیشرفت دانش در ایران، که همه می دانند که چنین نیست و در جایی که میلیونها کودک به سن مدرسه از مدرسه محرومند، حرف از پیشرفت تحصیلی در ایران زدن و عقب ماندگی تحصیلی، مثلا در نروژ زدن نشان از جهل گوینده، و یا مغرض بودنش، دارد. 

 

بحث بی ارتباط بود با "طلبکاری ذاتی" ما ایرانی ها ولی به انحراف کشیده شد. بماند تا فرصتی دیگر.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد